درتاریکی پارت{9}
دکتر سوزن سردی رو توی پوست نازک و ظریف مینسو فرو کرد،چسب کاغذی رو روش چسبوند و سرم رو تنظیم کرد.
دکتر کاغذ کاهیای درآورد و باخوشنویس طلایی رنگی مشغول نوشتن روش شد
دکتر:این لیست داروهاشه هروقت به هوش اومد بهش بدید
کوک:ممنون میتونی بری
دکتر:چشم قربان خدانگهدار
۵دقیقه بعد از رفتن دکتر آجوما سراسیمه وبایهسینی پراز خوراکی وارد اتاق شد
آجوما:اوه خدای من...چ..چیشده؟
کوک:هیچی فقط بیهوش شده..ازخستگی(لبخندضایع)
آجوما:آها براش خوراکی آوردم
کوک:بزارید رومیزبیدار شد بهش میدم بخوره
آجوما:باشه پسرم
آجوما میره و درو آروم پشت سرش میبنده
کوک:من معذرت میخوام مینسو نباید زیاده روی میکردم قول میدم جبران کنم فقط بهوش بیا
کوک آروم موهای مینسو رو میبوسه و از اتاق خارج میشه
.
.
.
.
حمایت کنید میسی
☁️🖤☁️
دکتر کاغذ کاهیای درآورد و باخوشنویس طلایی رنگی مشغول نوشتن روش شد
دکتر:این لیست داروهاشه هروقت به هوش اومد بهش بدید
کوک:ممنون میتونی بری
دکتر:چشم قربان خدانگهدار
۵دقیقه بعد از رفتن دکتر آجوما سراسیمه وبایهسینی پراز خوراکی وارد اتاق شد
آجوما:اوه خدای من...چ..چیشده؟
کوک:هیچی فقط بیهوش شده..ازخستگی(لبخندضایع)
آجوما:آها براش خوراکی آوردم
کوک:بزارید رومیزبیدار شد بهش میدم بخوره
آجوما:باشه پسرم
آجوما میره و درو آروم پشت سرش میبنده
کوک:من معذرت میخوام مینسو نباید زیاده روی میکردم قول میدم جبران کنم فقط بهوش بیا
کوک آروم موهای مینسو رو میبوسه و از اتاق خارج میشه
.
.
.
.
حمایت کنید میسی
☁️🖤☁️
۹.۵k
۲۲ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.